
سناریو انیمه
ادامه مطلب🥺
☆:
Y/N و دابی از بچگی باهم دوستای صمیمی بودن ولی بعد از یه روز y/n دیگه دابی رو ندید بعد چند سال یه قهرمان حرفه ای شده یه روز به یه ماموریت میره وقتی داشته دنبال ویلین ها میگشته یهو شعله های آبی رو میبینه به سمت شعله ها میره و دابی رو میبینه به دابی خیره میشه دابی متوجه y/n میشه و با تعجب بهش نگاه میکنه
Y/n: تویا....
دابی: y/n واقعا خودتی...؟
نمی تونست باور کنه که باید با دوست بچگیش بجنگه.
با اینکه دابی الان یه ویلین بود ولی y/n نمی تونست باهاش بجنگه. یکم میره جلو تر هر دوتاشون حسابی دلشون برای همدیگه تنگ شده بود y/n خاطرات بچگیشون رو به یاد میاره
اشک توی چشمای y/n جمع میشه یهو اندوار میرسه
اندوار: y/n! مثل احمقا اونجا واینسا! اگه همینجوری پیش بری همهمون رو به کشتن میدی!
Y/n نمیدونه چیکار باید بکنه همینجور به دابی زل زده هیچ کدومشون جرئت نمیکنن حرفی بزنن اندور عصبانی میشه و با کوسهش به دابی حمله میکنه دابی آنقدر محو y/n بود که نمیتونه از حمله اندور جاخالی بده یهو y/n خودش رو میندازه جلوی دابی و نمیذاره دابی صدمه ببینه
دابی با تعجب به بدن خونی y/n نگاه میکنه
دابی: y/n....احمق چرا خودتو انداختی جلوی من...؟ *بغض*
شکم y/n کامل سوراخ شده بود با آخرین جونی که داشت دستشو میذاره روی صورت دابی اشک توی چشمای دابی جمع میشه
دابی: حق نداری ترکم کنی...
Y/n: تویا...خیلی دوستت دارم...
دابی: منم دوستت دارم...ولی الان وقت این حرفا نیست...باید جلوی خونریزی رو بگیرم...
Y/n: فایده ندارده...آخرش میمیرم
دابی: خفه شو! تو نمیمیری! منو تنها نذار....توروخدا چشماتو نبند...
Y/n: میخوام بدونی از اولشم عاشقت بودم...همیشه...
دابی: دوستت دارم y/n....خیلی....
Y/n: لطفاً....بدون من مثل همیشه زندگی کن،باشه...؟
دابی: نمیتونم....نمیتونم بدون تو دووم بیارم...
دابی y/n رو بغل مبکنه y/n خوشحال بود که آخرین لحظه زندگیش توی بغل دابیه دیگه جونی توی بدن y/n نمونده بود کم کم چشماشو میبنده
دابی: y/n! Y/n! چشماتو باز کن...لطفاً....تنهام نذار....*اشکاش سرازیر میشن*
دابی بلند میشه اشکاشو پاک میکنه و میره سراغ اندور با تمام قدرتش به اندور حمله میکنه، تا چند ساعت باهم میجنگن در آخر دابی اندور رو شکست میده، به جسد اندور نگاه میکنه
دابی: انتقامتو گرفتم y/n.....خوب بخوابی فرشته کوچولوی من....
یهو چشماش سیاهی میره، کنار y/n روی زمین میوفته اصلا متوجه نشده بود که توی مبارزه با اندور چقدر خون از دست داده بود. دست y/n رو میگیره و چشماشو میبنده
دابی: منم دارم میام پیشت....